۱۳۹۱ تیر ۱۹, دوشنبه

خائن!

خبری در فیس بوک پیچید: " فخری گلستان درگذشت". خبر این درگذشت را پرویز جاهد با این عبارت اعلام کرد : "چه می توان گفت به مردی که زنش می میرد، زنی که مدت هاست از زندگی اش حذف شده بود." به نظر من ، خودِ این شیوه ی اعلام باعثِ واکنش های تندی شد : 
-"من خیلی دلم می سوزه برای خانم گلستان ، فروغ هنرمند بزرگی بود اما خیانت خیانته و ابراهیم گلستان و فروغ فرخزاد به این زن خیانت کرده بودن و خیانت رو به هیچ شکلی نمی شه توجیه کرد! بنابراین فکر می کنم خانم گلستان از این بابت خیلی مورد ظلم واقع شده بودند.... 
 - " می دونم اینجا خیلی ها عاشق دلخسته ی فروغ فرخزاد هستند ولی به نظر من کارهای فروغ انقدرها هم مشعشعانه نبوده! چه چیزی فروغ رو از بقیه متمایز می کنه جز سرکشی بی انتهاش و خیانتش که به طرز علنی همه جا مطرحش میکرد و دوست داشت اون ماجرای کثیفو در همه ی مطبوعات مطرح کنه؟! یا اینکه انقدر مادر بدی بوده که پسرش کامی (که همسرم دورادور می شناسندش) هنوز هم ازش متنفره!!!! این ها حقیقت های فروغ فرخزاد هستند که متاسفانه خیلی ها نمی خوان باورش کنن. ” 
-  " اگر تفکر آوانگارد و اینتلکچوال در نزد روشنفکر ایرانی به این معنیه که خیانت رو تقدیس کنیم و بزرگش کنیم و بهش وجه روحانی و افلاطونی ببخشیم من به شخصه هم برای فروغ و هم برای گلستان متاسفم...
- " آقای گلستان اصلا براش مهم نیست. اگر مهم بود حتما همسرش رو ترک نمیکرد. اونهم زنی رو که بسیار بسیار نازنین تر از فروغ بود... روشنفکرهای ایرانی در اون دوره تکلیفشون رو با خودشون نمی دونستن و این جور بازی ها فقط برای جلب توجه بود." 
- "لطفاً انقدر گلستان رو بالا نبرین! به نظر من این فخری خانم بود که گلستان رو از زندگیش حذف کرد برای اینکه بتونه دو هنرمند واقعی مثل لیلی و کاوه رو به جامعه فرهنگی ایران هدیه بده... فخری خانم انسان بزرگی بود! خیلی بزرگتر از گلستان و حتی فروغ."
 و دوستی دیگر که در صفحه اش نقل قولی از کاوه آورده بود که : "رابطه ی پدرم و فروغ یک رابطه ی باز بود. رابطه ای نبود که در خانواده ی ما به عنوان یک امر مجهول به آن اشاره شود و به عنوان یک مساله ی بد به آن نگاه کنیم... ، این دنیای بیرون بود که این رابطه را کثیف می کرد. این آدم های حقیر بیرون بودند که به خاطر حقارت فکری خودشان ، با تفسیرهای بیمارگون و بازی هایی که با این ماجرا می کردند، آرامش ما را بهم می زدند. رابطه ی پدرم و فروغ یک رابطه ی عاشقانه ی ساده بود . عشق ، یکی از ساده ترین مسایلی است که برای بشر اتفاق می افتد و چیز خاصی ندارد. این یک رابطه ی سازنده ی عاطفی بود ، میان دو آدم در مسیر تاریخ. هیچ کس از این بابت صدمه نمی خورد و اصلا به کسی مربوط نبود. اما بعضی ها این رابطه را به کثافت کشیدند.... (از حرف های "کاوه گلستان " در فیلم سرد سبز ، کاری از ناصر صفاریان) 
و کامنت ها : 
" این زن خیلی زجر کشیده ...می دونی آدم بمیره بعد بخاطره رابطه شوهرش با یکی دیگه باز به یادها بیاد ....خیلی غم انگیزه...خیلی-گلستان این یه جا رو واقعا گند زده" و "من كه اصلا حرفش رو باور نمي‌كنم. به نظرم خواسته خيلي روشنفكر بازي دربياره. محاله فرزندان مردي نسبت به خيانت پدرشون همچين حسي داشته باشند. حتي اگه فرزندان بپذيرند اون زن بدبخت هرگز نمي‌پذيره. گفتن واقعيت خيلي تلخ و ناراحت كننده است و البته ديگه تويش هم پز روشنفكري نمي‌تونه وجود داشته باشه." 
 "متاسفانه من باور ندارم. گو اينكه زندگي خصوصي ديگران به من مربوط نيست و من ابراهيم گلستان را به خاطر رابطه‌ي عاشقانه‌اش با فروغ قضاوت نمي‌كنم اما اين نوع برخورد هم برام باورپذير نيست. اين طبيعت انسان است كه خيانت را برنمي‌تابد حالا از هر قشري."

امکان پذیر نبود که با تمام این کامنت گذاران بحث کنم ، اما واقعا با چه دیدگاهی گلستان خیانت کار است ؟ تعریف خیانت از نظر من – اگر تعریفی داشته باشد- دروغی طولانی و تظاهری مدت دار و با هدف سودجویی ست. کسی که می خواهد به قولی هم از توبره و هم از آخور بخورد. و با این تعریف بیشترِ ما خیانتکاریم. و نمی دانم حتا با این تعریف با یک نویسنده هم مثل یک بازیگر رفتار می کنیم ؟ یعنی اگر ابراهیم گلستان در پنجاه سال پیش عاشق شده باشد ، از نظر ما "گند زده" !  یا تمام نویسنده ها –ایرانی و غیر ایرانی- شامل این قضاوت اند؟ مثل برخورد های تندی که با گلشیفته فراهانی شد و می شود ، اما بازیگر غیر ایرانی ، هر چه کند، خالی از اشکال و مبرا از انتقاد است. هر نظامی برامده از مردمش است و با این قضاوت های عادی و هر روزه، ایران پر است از قاضی مرتضوی ها. اما چه کسی زورش می رسد؟ چه کسی چه قدر می داند؟ و منفعت اش در چیست؟ این مشتی از خروار است. که تازه نمونه ی آماری ِ خوبی هم از ایران نیست. فیس بوک نشینان منتخبی از جامعه ی تحصیل کرده و اغلب مدعی روشن بینی هستند. باید هر کسی از خودش شروع کند . تا ضرورت ِ این تغییر احساس نشود و هر کسی مسوولِ اندیشه و قضاوت خودش نباشد، همین روال عادی ِ رو به زوال طی خواهد شد. قضاوت ِ زندگی ِ شخصی ِ دیگران با بی اطلاعی ِ محض از چند و چون ماجرا، کار ِ هر روزه ی ماست . دوباره نگاه کنیم. تغییر از ما باید آغاز شود.

۱۳۹۱ تیر ۱۸, یکشنبه

می خواهمت !

آدم تا وقتی چیزی را ندارد، آن را می خواهد. وقتی داشته باشد، فعلِ "خواستن" جای خود را به "داشتن" می دهد. وقتی به دست آورد ، دیگر نمی خواهدش، چون "داردش". فرقی نمی کند آن چیز معشوق باشد یا شغل، پول باشد یا سه چرخه. بعد از به دست آوردن، چشمش دنبال چیز دیگری ست. و این قصه باز تکرار می شود. "می خواهمت" مالِ وقتی ست که هنوز ندارمت، وقتی داشته باشمت، از یک چیز "خواستنی " تبدیل می شوی به یک چیز "داشتنی". میل ِ خواستن از فاصله داشتن است. به همین سادگی. حالا می خواهی خواستنی بمانی یا داشته شوی، این انتخاب توست.